سخته درسم ،
رسیده وقت افتادن ،
به یاد اون روزا که درسم در یه خط دفتر نقش میبست ،
چشم با اشک خیرست به فردایی که توی شهریور یه بخش دیگست ،
من نمیدونم بهش نمیومد که انقدر باشه سخت ، نخواستم بفهمم اینو که باید خوند ،
فهمیدم حق میدم بهت باشه بخند ( معلم ) ،
به من ؟ واقعا که حق داری بخندی که با اون نمرت منو به رگباری ببندی که بد تر از صد تا گلوله سرب د...اغه ،
پاس شدن مثل طلوع صبحه آخه ،
تا وقتی درسا آسون بود من غم نداشتم ،
واسش تا جایی که تونستم من کم گذاشتم ،
البته خودم میخاستم اینا منت نیست ولی پاس شدن واسه من ،
من بعد ریسکه ،
دیگه با خاطراتشون خوشم ،
پس چون که حتی فکر پاس نشدن کشندس ،
بزار بگم ، آخرین سطرمو بخونی ،
من میرم که شاید تو پاس بشی بمونی
خی خی خی