کافیست

کافیست


سکوت شب کافیست

چشای بهت زده به شمع کافیست

نگاه تلخ کافیست

ندای غم کافیست

فریاد سکوت من پیچیده

داد مبهم کافیست

زندگی شایدبه چشم من یکی زیباییست

اشک من دریای دور افتادست

شاید این تنهاترین زیباییست.

نظرات 5 + ارسال نظر
montazer یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 ب.ظ

همیشه می گریختم
میان کلمات تکراری قدیمی
وسروصداهای بیهوده

از زمان می گریختم
به درون خود
سفر می کردم و دور می شدم...

اما این بار
پیش از آن که بگریزم
ستاره ای روی دست من افتاد

ستاره ای که به خاطر من از آسمان جدا شده بود

این ستاره باعث زندگی بود
و باعث مرگ

ستاره بر دستم به خواب رفته بود

همچون گنج اسرار کودکی

و من
با این ستاره بر دستم
نمی توانم جای دوری بگریزم...

ممنون از نوشته ی زیبات...
خیلی دوسش داشتم.

Wile E.coyote یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ http://coyote.blogsky.com/

اٍه چراااااااااااا؟؟؟؟

Wile E.coyote دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:18 ق.ظ http://coyote.blogsky.com/

خوب چی بگم ذوق زده شدم
تو هم مدام دعوا میکنی

ببشخید خب.... ناراحت شدی؟؟
منظورتو نفهمیده بودم آخه.

مونا دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:01 ق.ظ http://loveflash.blogsky.com

مث خودت خوشگل بود خانومی.به منم سر بزن

مرسی عزیزم...
با کمال میل بهت سر میزنم...

alimoharramzadeh چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:12 ب.ظ http://dearfriends.blogsky.com/pages/index/

سلام نرگس خانوم بد جوری کارم به شما افتاده اگه می شه هر روز به لینک زیر مراجعه کنید و رو ی کلمه ی [ Vote ] کلیک کنید
http://topbloger.com/topblog/index.php?page=in&id=8896
به من کمک کنید تا انشا الله خدا هم در اخرت کمکتون کنه
دوستدار شما علی

اینکه گفتی یعنی چه....؟؟؟
با کمال میل ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد